کد مطلب:149322 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

نهضت حسینی، نهضتی متشابه و چند مقصدی
نهضت امام حسین علیه السلام یك نهضت چند مقصدی و چند جانبه و چند بعدی است، و علت اینكه تفاسیر و تعابیر مختلفی در مورد این نهضت شده است محاذی بودن عناصر دخیل در آن است. ما وقتی كه از جنبه ی بعضی عوامل و عناصر به این نهضت نگاه می كنیم، می بینیم صرفا جنبه ی تمرد و عدم تسلیم در مقابل قدرتهای جابره و تقاضاهای ناصحیح قدرت حاكم وقت دارد. از این نظر این نهضت یك نفی، «نه» و عدم تسلیم است. همه می دانیم بعد از مردن معاویه و جانشین شدن یزید و پس از آنهمه توطئه هایی كه برای این كار چیدند، یزید لازم دید از چند نفر از شخصیتهای بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسین بن علی علیه السلام كسی كه از او خیلی حساب می برد، بیعت بگیرد تا این بیعت سبب خاموشی همه ی مردم بشود و در واقع تعهدی از حسین بن علی علیه السلام در مورد خودش بگیرد.

پس از مرگ معاویه، یزید بلافاصله نامه ای از شام به حاكم مدینه، ولید بن عتبة بن ابی سفیان كه از بنی اعمام خودش بود، نوشت و در آن خبر درگذشت معاویه را و اینكه خودش در جای پدرش نشسته است به او رساند. و در نامه ی جداگانه ای نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسین بن علی علیه السلام كه حتما باید از اینها بیعت بگیری. امام


حسین علیه السلام حاضر به بیعت كردن نشد - كه داستانش را شاید مكرر شنیده اید- و پس از چند روزی كه در مدینه توقف كرد، در حالی كه می دانست اینها دست بردار نیستند با اهل بیت و خاندانش به سوی حرم امن الهی در مكه (بیت الله الحرام) حركت كرد و به آنجا رفت. در دهه ی آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاویه به مدینه رسید و از امام حسین علیه السلام تقاضای بیعت كردند. شاید در حدود بیست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسین علیه السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان - كه روز ولادت ایشان هم هست - وارد مكه شد و تا هشتم ماه ذی الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هیچ وجه حاضر نشد آن تقاضایی را كه از او شده بود تمكین كند. این (پاسخ منفی دادن) یك گفته است، گفته ای كه به این نهضت ماهیت مخصوص می دهد و آن ماهیت نفی و عدم تمكین و تسلیم در مقابل تقاضاهای جابرانه ی قدرت حاكم زمان است.

عنصر دیگری كه در این نهضت دخالت دارد، عنصر «امر به معروف و نهی از منكر» است كه در كلمات خود حسین بن علی علیه السلام تصریح قاطع به این مطلب شده است و شواهد و دلایل زیادی دارد. یعنی اگر فرضا از او بیعت هم نمی خواستند، باز او سكوت نمی كرد.

عنصر دیگر، عنصر «اتمام حجت» است. در آن روز، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت: مدینه كه دار الهجرة پیغمبر بود، شام كه در دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه ی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و بعلاوه شهر جدیدی بود كه به وسیله ی سربازان مسلمین در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه ی اسلامی می دانستند و از این جهت با شام برابری می كرد. از مردم كوفه یعنی از سربازخانه ی جهان اسلام بعد از اینكه اطلاع پیدا می كنند كه امام حسین حاضر نشده است با یزید بیعت كند، در حدود هجده هزار نامه می رسد. نامه ها را به مركز می فرستند؛ به امام حسین علیه السلام اعلام می كنند كه اگر شما به كوفه بیایید ما شما را یاری می كنیم. اینجا امام حسین بر سر دو راهی تاریخ است؛ اگر به تقاضای اینها پاسخ نگوید، قطعا در مقابل تاریخ محكوم است و تاریخ آینده ی قضاوت خواهد كرد كه زمینه فوق العاده مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت نتوانست استفاده كند یا نخواست یا ترسید و از این قبیل حرفها. امام حسین برای اینكه اتمام حجتی با مردمی كه چنین دستی به سوی او دراز كرده اند كرده باشد، به تقاضای آنها پاسخ می گوید به تفصیلی كه باز


شنیده ایم، در اینجا این نهضت، ماهیت و شكل و بعد رنگ دیگری به خود می گیرد. یكی دیگر از این جنبه های این جنبش، جنبه ی تبلیغی آن است؛ یعنی این نهضت در عین اینكه امر به معروف و نهی از منكر است و در عین اینكه اتمام حجت است [و در عین اینكه عدم تمكین در مقابل تقاضای جابرانه ی قدرت حاكم زمان است] یك تبلیغ و پیام رسانی است، یك معرفی و شناساندن اسلام است.

معنی تبلیغ

برای اینكه بحث خودمان را شروع كنیم، باید معنی «تبلیغ» را درست توضیح بدهیم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهی از منكر بیان كنیم تا معلوم بشود كه عنصر تبلیغ در نهضت حسینی غیر از عنصر امر به معروف و نهی از منكر در این نهضت است. «تبلیغ» كلمه ای است كه در قرآن مجید زیاد استعمال شده است. در قرآن كریم از پیغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالات الهی یاد شده است. البته منحصر به پیغمبران نیست. مثلا قرآن از زبان پیغمبران نقل می كند كه: «یا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربی و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحین» [1] یا درباره ی پیغمبران می گوید: «ما علی الرسول الا البلاغ» [2] غرض این است كه كلمه ی «بلاغ»، «تبلیغ»، «یبلغون» و آنچه كه مربوط به این ماده است، در قرآن مجید زیاد استعال شده است. معنی این كلمه چیست؟ بدبختانه این كلمه در عرف امروز سرنوشت شومی یعنی معنی منحوس و منفوری پیدا كرده، به طوری كه امروز در عرف ما فارسی زبان ها تبلیغ یعنی راست و دروغ جور كردن و در واقع فریبكاری و اغفال برای به خورد مردم دادن یك كالا؛ مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهی كه كسی درباره ی موضوعی صحبت می كند، وقتی می خواهد بگوید اینها اساسی ندارد می گوید: آقا اینها همه تبلیغات است، همه دروغ و فریبكاری است. بدین جهت، گاهی می بینیم بعضی با استعمال این كلمه در مورد امور دینی موافق نیستند. ولی من در یك جلسه ی دیگر این مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه ای معنی صحیحی دارد و آن معنی صحیح در استعمالات قرآن مجید و نهج البلاغه آمده است، ما نباید به جرم اینكه معنی تحریفی پیدا كرده است آن كلمه را مجازات كنیم بلكه باید


همیشه معنی صحیحش را به مردم بگوییم.

تبلیغ با وصول و با ایصال معنی نزدیك دارد. در زبان عربی در خیلی موارد، ظرافتها و لطافتهایی است كه اینها را ما مثلا در زبان فارسی خودمان - با اینكه زبان شیرین و وسیعی است - نمی بینیم. ما در زبان عربی كلمه ی «ایصال» داریم، كلمه ی «ابلاغ» هم داریم. معنی «ایصال» چیست؟ مثلا اگر بگوییم پارچه ای را ایصال كردم، یعنی آن را رساندم. «ابلاغ» در فارسی یعنی چه؟ اگر بگوییم فلان چیز را ابلاغ كردم، باز می گوییم یعنی رساندم. در فارسی در مورد هر دوی اینها كلمه ی «رسیدن» و «رساندن» به كار برده می شود، ولی در زبان عربی «ایصال» را به جای «ابلاغ» نمی شود به كار برد و «ابلاغ» را هم به جای «ایصال» نمی توان به كار برد. «ایصال» معمولا در مورد رساندن چیزی به دست كسی یا در حوزه ی كسی است، یعنی در مورد امور جسمانی و مادی به كار می رود. اگر كسی بخواهد پاكتی را به شخص دیگری برساند، در اینجا كلمه ی «ایصال» را به كار می برند. یا اگر كسی پیش شما امانتی دارد (امانت مادی) و شما این امانت را به او برسانید، اینجا می گویند امانت را به صاحبش ایصال كرد.

ولی ابلاغ، در مورد رساندن یك فكر و یا یك پیام است، یعنی در مورد رساندن چیزی به فكر و روح و ضمیر و قلب كسی به كار می رود. و لهذا محتوای ابلاغ نمی تواند یك امر مادی و جسمانی باشد، حتما یك امر معنوی و روحی است، یك فكر و یك احساس است و به عبارت دیگر معمولا ابلاغ را در مورد پیامها و سلامها و امثال اینها به كار می برند، می گویند: ابلاغ پیام كرد، ابلاغ سلام كرد. وقتی كه ابلاغ پیام می كند یعنی فكری را، پیغامی را به دیگران می رساند، و هنگامی كه ابلاغ سلام می كند، ابلاغ احساسات می كند، ابلاغ عشق می كند. در مورد چنین چیزهایی كلمه ی «تبلیغ» و «ابلاغ» به كار می رود، و قرآن كریم این كلمه را در مورد رسالات كه عبارت است از پیامها به كار برده است.

پس تبلیغ یعنی رساندن یك پیام از كسی به كس دیگر. كلمه ی «پیامبر» و «پیغامبر» كه در زبان فارسی كه در زبان فارسی آمده است، ترجمه ی كلمه ی «رسول» است كه به معنی مبلغ رسالت می باشد. كلمه ی «رسالت» از كلماتی است كه سرنوشت خوبی پیدا كرده است. البته ما فارسی زبان ها (و تا اندازه ای عربی زبان ها) به چیزهایی «رساله» می گوییم كه با آن مفهومی كه «رسالت» در قرآن دارد متفاوت است. معمولا جزوه ها و نوشته های كوچك را كه حجمشان به اندازه ی یك كتاب نیست «رساله» می گویند و حال آنكه


موضوع آن رساله به پیامی ارتباط ندارد. مثلا فرض كنید كسی كتابچه ای می نویسد درباره ی ریشه ی فلان لغت، درباره ی دستور زبان فارسی یا دستور زبان عربی؛ می گویند فلانی در فلان موضوع رساله ای نوشته است. در حالی كه این اسم با آن موضوع (مثلا ریشه ی لغت) جور در نمی آید. «رساله» در جایی باید به كار مرود كه پیامی در كار باشد، اما كسی كه یك مسأله ی علمی یا ادبی را حل كرده است پیامی برای كسی نیاورده است، در این مورد استعمال این كلمه درست نیست. ولی اخیرا كلمه ی «رسالت» را در لفظ فارسی به كار می برند و مثلا می گویند: فلانی رسالتی در جامعه ی خودش دارد؛ یعنی امروز در مورد كسی كه احساس می كند برای جامعه خودش و در جامعه ی خودش وظیفه ای دارد كه باید آن را انجام بدهد، می گویند او رسالتی دارد. این تعبیر و آن تعبیری كه در قرآن برای كلمه ی «رسالت» آمده است، اگر یكی نباشد خیلی به هم نزدیكند و به عبارت دیگر این مفهوم به مفهوم «رسالت» در قرآن بسیار نزدیك است. قرآن می فرماید: «الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله» [3] آنان كه پیامهای الهی را به مردم می رسانند و جز از خدا از احدی بیم ندارند. این، شرط بزرگی برای پیام رسان است كه بعدها اگر موفق شدیم، ان شاء الله درباره اش بحث می كنیم.


[1] اعراف / 79.

[2] مائده / 99.

[3] احزاب / 39.